2015-05-12، 07:45
آنقدر دور از منی ...
که حتی تصورت هم در ذهنم نمی آید ...
که در قاب عکسی زیبا برگوشه ای از دیوار خیالم ...
آویزانش کنم ...
که شیداترین شب هایم را با آن سپری کنم ...
که روشن ترین صبح هایم را با آن طلوع کنم ...
که وقتی از عطش با تو بودن داغ میشوم ...
به آن نگاه کنم تا لحظه ای آرام بگیرم ...
که حتی تصورت هم در ذهنم نمی آید ...
که در قاب عکسی زیبا برگوشه ای از دیوار خیالم ...
آویزانش کنم ...
که شیداترین شب هایم را با آن سپری کنم ...
که روشن ترین صبح هایم را با آن طلوع کنم ...
که وقتی از عطش با تو بودن داغ میشوم ...
به آن نگاه کنم تا لحظه ای آرام بگیرم ...
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....