· آیا مواقعی وجود دارد که من در تشخیص تفاوت بین احساسات و اعمال خود گیج شوم ؟ توضیح دهید .

بله گاهی اوقات سیستم تعادل روحی و روانی ام به هم ریخته قدرت تشخیص احساسات بد خود را ندارم و آنرا به عملکرد و رفتارهایم مربوط میدانم حال بدی من به هر دلیل سیستم رفتاری مرا بهم ریخته و دچار رنج و درد میشوم و افسردگی به سراغم میاید و با اینکه رفتارهای مطابق اصول انجام میدهم اما احساس خوبی ندارم و گاهی برعکس رفتارهایی خلاف اصول انجام میدهم و حال خوبی دارم به هرترتیب من نمیتوانم بین احساس و رفتارم تشخیص دهم اینها را به هم قاطی نموده و ار تجربه احساس خوب و بدم فارغ هر نتیجه و موقعیتی باز میمانم با خواندن این قسمت درک کردم بین احساس و اعمال فرق هست و باید آن را از هم جدا نموده و بررسی کرد وگرنه دچار اشکال میشوم و یا به عبارتی بیشتر زمانهایی که دچار افسردگی و گیجی بین احساسات و اعمالم میشوم دقیقا وقت است که من قدرت درک و تمیز و تعادل بین عمل و احساسم بهم خورده است

اگر ما کسی را از دست دادیم حنما احساس اندوه میکنیم ولی نمیتوانیم به خود اجازه دهیم این احساس انقدر برروی ما تاثیر بزارد که دیگر قادر به ادامه زندگی نباشیم ولی احتمال دارد روی ما تاثیر بزارد وبه راحتی حواسمان پرت شود ودباره پریشان شویم ما لازم است تا بین انکار احساساتمان ویا غرق شدن در ان تعادل بر قرار کنیم .ما نمی خواهیم که افراط کنیم .ما متفق القول هستیم که به سالها بهبودی نیاز است تا بتوان در اکثر اوقات تعادل داشت

بیشتر اوقات احساسات من است که حرف اول را می زند و باعث می شود بر خلاف عقلانیت و از سر اجبار اعمالی را انجام دهم که هم برایم گیج کننده و هم باعث می شود بیشتر در آن احساس غرق شوم اکثر اوقات به ناچار به احساساتم پاسخ مثبت می دهم بدون اینکه به عواقب آن فکر کنم و خودم هم مبهوت می مانم که چرا با خود این عمل را بر خلاف عقل و اصول می دانم باز هم بارها تکراری و اجباری انجام می دهم .
باید احساسات خودم را بشناسم و بدانم در هنگام بروز احساس چه نواقصی آن را تقویت می کند اگثر آشفتگی ها و پریشانی ها ونا امیدی ها مربوط به احساسات منفی می باشد . کافی است که به احسلسات عمل نکنیم و سعی بیشتر از عقل استفاده کنیم
 

4_معمولابین احساسات واعمال من تفاوت عمده ای وجود دارد،احساسات من درحد یک هیجان ویک فکرویک حس است که به تنهایی نمیتواندهیچ کاری را صورت دهدمگر اینکه تبدیل به وسوسه شده وبا بهادادن ما به این وسوسه ، به فعل تبدیل شود.ولی اعمال من ،قابل رؤیت ودیدنی ویک رفتاراست وبه تنهایی هم میتواندخسارات سنگینی ببار بیاورد.احساسات من بطورمستقیم وبدون اعمال ورفتارمن نمیتواندباعث آزاروخسارت رساندن به کسی شود برای مثال من بااحساسات خودنمیتوانم صورت کسی راکبودکنم امابااعمال خودمیتوانم.من زمانیکه به احساسم بهابدهم تبدیل به عملم خواهدشد.
معمولا اعمال من از احساسات من سرچشمه میگیردومواقعی احساسات من آنقدرقوی میشودوتأثیرگذارکه متوجه اعمال ورفتارم نمیشوم دریچه افکارم بسته شده ودیدم تونلی میشود مثل احساس خشم وعصبانیت بیش ازحد،
ویایک رابطه رومانتیک وسکس، گاهی اوقات آنقدراحساسات ماغلیان پیدامیکند که مدیریت اعمال ورفتارمان ازدستمان خارج میشود وبه پیامدهای اعمالمان اصلاتوجهی نمیکنیم خیلی ازمواقع هم احساسات واعمالمان هیچگونه رابطه ای باهمدیگرندارندوتحت تأثیریکدیگرقرار نمیگیرند خیلی ازاوقات هم احساساتمان را انکار،خفه ویاسرکوب میکنیم دررابطه بارفتاری که داریم.
ودراینجاست که تداوم درنوشتن ترازنامه زمانیکه دچار دوگانگی وگیجی وشک وتردیدمیشویم ،دراین تشخیص مارا یاری میدهد.?