2014-06-27، 01:53
می بندم این دو چشم پر آتش را / تا ننگرد درون دو چشمانش / تا داغ و پر تپش نشود قلبم / از شعله نگاه پریشانش /
می بندم این دو چشم پر آتش را / تا بگذرم ز وادی رسوایی / تا قلب خامشم نکشد فریاد /
رو می کنم به خلوت و تنهایی / ای رهروان خسته چه می جویید / در این غروب سرد ز احوالش /
باید که موج نور بیافشاند / بر سبزه زار شب زده چشمی / کاو را به خوابگاه گنه خواند /
باید که عطر بوسه خاموشش / با ناله های شوق بیامیزد / دیوانه وار عشق و هوس ریزد
/ باید شراب بوسه بیاشامد / از ساغر لبان فریبای / مستانه سر گذارد و آرامد / بر تکیه گاه سینه زیبایی /
ای آرزوی تشنه به گرد او / بیهوده تار عمر چه می بندی / روزی رسد که خسته و وامانده / بر این تلاش بیهوده می خندی /
آتش زنم به خرمن امیدت / با شعله حسرت و ناکامی / ای قلب فتنه جوی گنه کرده / شاید دمی ز فتنه بیارامی /
می بندمت به بند گران غم / تا سوی او دگر نکنی پرواز /
می بندم این دو چشم پر آتش را / تا بگذرم ز وادی رسوایی / تا قلب خامشم نکشد فریاد /
رو می کنم به خلوت و تنهایی / ای رهروان خسته چه می جویید / در این غروب سرد ز احوالش /
باید که موج نور بیافشاند / بر سبزه زار شب زده چشمی / کاو را به خوابگاه گنه خواند /
باید که عطر بوسه خاموشش / با ناله های شوق بیامیزد / دیوانه وار عشق و هوس ریزد
/ باید شراب بوسه بیاشامد / از ساغر لبان فریبای / مستانه سر گذارد و آرامد / بر تکیه گاه سینه زیبایی /
ای آرزوی تشنه به گرد او / بیهوده تار عمر چه می بندی / روزی رسد که خسته و وامانده / بر این تلاش بیهوده می خندی /
آتش زنم به خرمن امیدت / با شعله حسرت و ناکامی / ای قلب فتنه جوی گنه کرده / شاید دمی ز فتنه بیارامی /
می بندمت به بند گران غم / تا سوی او دگر نکنی پرواز /

