اخطارهای زیر رخ داد: | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
|
![]() |
اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249) +--- انجمن: عرفان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=250) +---- انجمن: شعر های عرفانی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=266) +---- موضوع: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی (/showthread.php?tid=6986) |
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به سد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این ، برود چون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 یار این طایفه خانه برانداز مباش از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش غافل از لعب حریفان دغا باز مباش به که مشغول به این شغل نسازی خود را این نه کاریست مبادا که ببازی خود را
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 گر کسب کمال میکنی میگذرد ور فکر مجال میکنی میگذرد دنیا همه سر به سر خیال است ، خیال هر نوع خیال میکنی میگذرد
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد رحمی که به این غمزدهاش بود نماندست لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید کان لطف که نسبت به گدا داشت ندارد گر یار خبردار شود از غم عاشق جوری که به این قوم روا داشت ندارد وحشی اگر از دیده رود خون عجبی نیست کان گوشهی چشمی که به ما داشت ندارد
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد اینها که من از جفای هجران دیدم یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است شیرینی وصل را نمیدارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 المنة لله که ندارم زر و سیمی کز بخل خسیسی شوم ، از حرص لیمی شغلی نه که تا غیر برد مایده خلد باید ز پی جان خود افروخت جحیمی نه عامل دیوان و نه پا در گل زندان نی بستهی امیدی و نی خستهی بیمی ماییم و همین حلقی و پوشیدن دلقی یک گوشهی نان بس بود و پاره گلیمی
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
RE: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی - ARSAM - 2015-06-08 طی زمان کن ای فلک ، مژدهی وصل یار را پارهای از میان ببر این شب انتظار را شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را هم تو مگر پیالهای، بخشی از آن می کهن ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را ..
|